داستان زاهد و درویشی
 
درباره وبلاگ


چه رسم جالبي است! محبت را ميگذارند پاي احتياجت. صداقت را ميگذارند پاي نفهميت نگرانيت را ميگذارند پاي تنهاييت وفاداري ات را ميگذارند پاي بيکسي ات و انقدر تکرار ميکنند تا خودت هم باورت شه تنهايي!!!! دکتر علي شريعتي
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • loxblog
  • .:. گروه اینترنتی ایران اسکای .:.
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تلخ و شیرین و آدرس talkh-shirin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 21273
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1

ܓ ܓ تلخ و شیرین ܓ ܓ




زاهد و درویشی

زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند،

سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک

رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.

دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.

 در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز!

ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.

در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی

بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»



نظرات شما عزیزان:

Majid AV
ساعت23:44---20 خرداد 1391
داستان جالبی بود
پاسخ: ممنونم که اومدی دوست عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:52 ::  نويسنده : توراندخت